0 تیتر دوم « آخرین اخبار « اخبار استان ها « ایثار و شهادت « ایلام « دفاع مقدس « گزارش تصویری « نگاه اقتصاد - گوناگون « ویژه خبری « یادداشت
کد خبر : 132049
تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - ۲۰:۲۰
شرهانی و شرحی بر روزهای ایثار و عاشقی /سفری به میدان های مین و مرور خاطرات فراموش نشده + گزارش تصویری *فرشته قاسمیان
نگاه اقتصاد
شرهانی دروازه ای دیگربرای عروج به ملکوت و لمس روزها و خاطراتی است که در سالهای نه چندان دور پیوندی عمیق با دلهای عاشق و روان های شوریده داشته است.
شرهانی یکی دیگر از آوردگاههای سالهای عشق و ایثار در دورترین نقطه مرزی استان ایلام بوده که پس از سالها فراموشی اکنون فرصتی برای آن محیا شده که بیشتر از گذشته به ملت ایران و عاشقان سالهای ایثار شناسانده شود و چه روزی بهتر از سالروز عملیات محرم در این نقطه ی مرزی برای معرفی این نقطه ی غریب افتاده ی وطن.
۱۴ آبان ماه ۱۴۰۳ است و چیزی که امروز بیش از هر چیز دیگری در خبرهای روز خودنمایی می کند، روزی به نام شهدای شرهانی دهلران و موسیان است.
(شهدای شرهانی) چندین بار دیگر این اسم به گوشم خورده، دوست دارم در موردشان بیشتر بدانم، حس غریبی مرا به سوی این نام آشنا فرا می خواند، شاید هم خیلی ها مانند من از منطقه شرهانی و شهدای شرهانی آن طور که باید و شاید نمی دانند، خیلی دوست دارم به محل معراجشان بروم، به نظرم معراج شهدا، رنگ و بوی دیگری دارد، اصلا اگر با دیده دل بنگری هیچ شباهتی با زمینیان ندارد، گویی از آسمان آمده اند.
با این مقدمه، روز دوشنبه (۱۴ آبان ماه ۱۴۰۳) بسیج رسانه استان ایلام، گروهی متشکل از خبرنگاران و اصحاب رسانه را راهی محل شهدای شرهانی دهلران کرد و اینگونه رزق من که بازدید از محل رزم و شهادت شهدای شرهانی بود، تعیین شد و راهی دیار خوبان و دلیران جبهه ها شدم.
هوای بهاری مناطق گرمسیری در فصل زمستان نخستین چیزی است که در سفر به این مناطق احساس می شود، به منطقه شرهانی که نزدیک تر می شدیم آسمان بغض داشت، ولی نمی بارید، در میانه راه از روی پلی عبور کردیم، که محل شهادت گروهی از رزمندگان منطقه شرهانی بود، با فرستادن صلواتی فضا متبرک شد به عطر یاد شهداء، در ادامه هم طی مسافتی طولانی وارد شرهانی شدیم، در محل ورود، شهداء به صف شده بودند، صف صالحین و نیکان، عکسشان در تمام طول مسیر تا محل برگزاری مراسم بود، مانند این بود که به خوش آمد گویی آمده بودند، از همان آغاز ورود به این منطقه حس کردم، شرهانی پُر از رمز و راز است، بوی غربت می داد، این من نبودم که به سوی شرهانی آمده بودم،شرهانی بود که مرا به سوی خود می کشید، مطمئنم اگر شبی در خلوت ستارگانش بشینی صدای راز و نیاز شهیدان شرهانی شنیده می شود، اینجا که می آیی همه چیزش، حتی تانک های سوخته بوی دلتنگی می دهند، دلتنگی برای آن ستارگان زمینی، روبه روی عکس سردار شهید حسن باقری می ایستم و دستم را به صورتش می کشم تا همه وجودم متبرک به نورانیت الهیش شود، تمام فضا آکنده از یاد شهیدان است، منطقه شرهانی مملو از جمعیتی است که از اقصا نقاط ایران برای دیدار از محل رزم و شهادت این فرزندان عزیز وطن به این محل آمده اند، خوب که در میان جمعیت دقت می کنم، اکثرشان جوان هستند و زیر بیست سال سن دارند.
بالای تپه ی کوچکی مشرف به تانک های سوخته و یک میدان مین که نمادین در آنجا برای بازدید درست شده بود، می ایستم، چند عکس می گیرم، در کنارم مردی میانسال با چهره ای بشاش و گیرا برای چند نفر جوان تر از خود صحبت می کند، خوب که گوش می دهم، رزمنده ی سالهای جنگ تحمیلی است که اتفاقا در همین منطقه شرهانی هم حضور داشته، برای دوستانش توضیح می دهد که چطور همرزمانش از روی روی مین ها گذشتند تا معبر را باز کنند، می گوید یکی از همرزمانم که جراحت شدید داشت برای تنها فرزندش نوشت؛ که هم اکنون که این نامه را می نویسم در لحظات آخر زندگی هستم…
خیلی دوست داشتم در مورد عملیات های مختلف که در این منطقه اتفاق افتاد و همرزمان شهیدش، با او هم صحبت شوم، اما فروتنانه گفت که من هر کاری انجام داده ام، وظیفه بوده و دِینی بر عهده کسی ندارم، من فرزند این آب و خاکم و هر جا که لازم باشد، جانم را فدا می کنم، و با همان لبخند گیرایش، از من دور شد، اصلا انگار از جنس اخلاص و صفا هستند، شهیدهای زنده ای که گویی از زمانه ی دیگری آمده اند.
کنار میدان مینی که برای بازدید درست شده بود و البته تمام وسایلش به جا مانده از جبهه ی نبرد بود، چند دختر نوجوان را دیدم که مردی میانسال با محاسن سفید و چهره ای گیرا ، با شور و اشتیاق برای آنها از جبهه و نبرد نوجوانان آن سالهای دور می گفت، دختران نوجوان هم غرق در صحبت هایش شده بودند و اصلا به من که کنارشان بودم توجهی نداشتند، هر گاه خاطره ای از جان دادن شهیدی بازگو میشد، قطره اشکی گوشه چشمشان را تر می کرد و بغض می کردند.
آن رزمنده دلیر روزهای نبرد، به نوجوانان کنار میدان مین که هر لحظه تعدادشان زیاد تر می شد، می گفت: نباید این رشادت ها،عملیات ها و شهدای شرهانی فراموش شوند، شما باید راهشان را ادامه دهید، بعد از مدتی من هم با آنها هم صحبت می شوم.
نامش را می پرسم؟ می گوید ما برای نام نرفتیم، از ایشان می پرسم، چند سالتون بود که به جبهه رفتین؟ می گوید ۱۵ سالم بود، چون ۱۵ سال سن کمی بود برای اعزام به جبهه، بنابراین شناسنامه ام را دست کاری کردم که بتونم به جبهه اعزام شوم . گفتم، نوجوان بودید، با سن کم، از جنگ و زخمی شدن نترسیدید؟ گفت نه اصلا ترسی وجود نداشت، برای ما جبهه سراسر شور و شوق بود، اگر من ۱۵ سالم بود، اکثر بچه های که داوطلبانه به جبهه می آمدند، بیست سال داشتند که در اوج جوانی بودند، و خیلی هم نترس و شجاع بودند، این رزمنده سالهای دور در ادامه صحبت هایش به نکته جالبی اشاره کرد؛ همه این بچه هایی که الان اینجا هستند و برای بازدید به منطقه شرهانی آمده اند، اگر خدای ناکرده به شهر و کشور ما حمله شود، همین ها پیش قدم می شوند و لحظه ای هم برای دفاع از این آب و خاک درنگ نمی کنند، شور و اشتیاق بچه ها برای بازدید از این خطه پاک، این حقیقت را ثابت می کرد.
از او پرسیدم، چه خاطره ای از همرزمان شهیدتان بیشتر در خاطرتان مانده است؟ یکی از بچه ها، نامه ای از خانوادش به دستش رسید که عکس فرزنده سه ماهه اش هم داخل نامه بود، خیلی اشتیاق داشت هر چه زودتر فرزندش را ببیند، همون شبی که نامه به دستش رسید، روی مین رفت تا راه را برای همرزمانش باز کند، ایمان و عقیده اش مقدم تر از خانواده و فرزند بود، از این شهید که صحبت شد، چشمانش پر از اشک شد، قطره اشکی هم از چشم آسمان روی دست من افتاد، دستی که با آن عکس شهید حسن باقری را لمس کرده بودم.
آسمان کم کم داشت بغضش می ترکید، صحبت هایش را ادامه داد و گفت در یکی از عملیات ها، نیروهای ارتش رژیم بعث عراق چند هزار نفر بودند و ما تعداد اندکی بودیم، به ما گفته شد، تعداد شما اندک و همه شهید می شوند، بهتر این عملیات انجام نشود، اما شهید حاج حسین خرازی که فرمانده ما بود، تسلیم نشد و گفت که باید این عملیات انجام شود، با تدبیر این فرمانده دلیر، نیروهای ما از ساعت ۱۰ شب تا صبحگاه، سوار موتور و با چراغ روشن تا نقطه عملیات می رفتیم و چراغ خاموش بر می گشتیم، نیروهای عراقی فریب خوردند و فکر کردند که ما چندین بار نیرو پیاده کردیم، با این ترفند شهید حاج حسین خرازی، ما پیروز شدیم و بیش از هزار نفر از نیروی عراق اسیر شدن، در این عملیات ها و در جنگ تحمیلی بسیجیان و رزمندگان مخلص و با ایمان نظیر شهید خرازی بیشمار بودند.
باران شدیدتر شده بود، ما کنار میدان مین بودیم، این رزمنده جنگ تحمیلی نگاهش را به سوی میدان انداخت و گفت، چه جوانان با اخلاصی که در این میدان جان دادند، تا ذره ای از خاک وطن نرود، اینبار اشک می ریخت، انگار می دانست باران همراه سیل اشک هایش است و کسانی نمی دانند گریه آسمان است یا اشک های یک رزمنده قدیمی که اینک در میدان رزم است، اما اینبار میدان جنگ لبریز از گلها و یاد دوستانش است، دیگر نه صدای تانک و خمپاره است و نه صدای غرش هواپیماهای جنگی، اینبار فقط صدای باران است و صف شهیدانی که با لبخند ما را می نگرند./فرشته قاسمیان
برچسب ها :استان ایلام ، اصحاب رسانه ، بسیج رسانه استان ایلام ، خبرنگاران ، دهلران ، شرحی بر روزهای ایثار و عاشقی ، شرهانی ، شهدای شرهانی ، عروج به ملکوت ، عشق و ایثار ، فرشته قاسمیان ، معراج شهدا ، موسیان ، میدان های مین
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 2 در انتظار بررسی : 2 انتشار یافته : ۰