تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۹ - ۲۰:۳۵

دلنوشته ای در سوگ

خط خطی های آخرین‌ خبر

خط خطی های آخرین‌ خبر
نگاه اقتصاد - * اسلام‌انصاری فر/زندگی ادامه داشت، ولی تو این اواخر خیلی توی حس " اواخر " رفته بودی؛ با ما بودی و بی ما و دنیا را از دریچه ی " نسل آخر" و " تیتر آخر" می‌نگریستی.
تو به ” آخر” رسیده بودی و ما پا به پایت می آمدیم و نمی دانستیم چرا اینقدر به ” آخر ” فکر می کنی. نمی دانستیم‌ که آخرین “تیتر” قلمت را با رفتنت بر صفحه ی اول دلهای پاییززده مان می زنی.
کرونا که آمد، باز هم ندانستیم برای چه آمده است. وضعیت “زرد” شد، ندانستیم، وضعیت ” قرمز” شد، ندانستیم ؛ وضعیت ” سیاه ” شد، دانستیم ، ولی دیگر دیر شده بود؛ کرونا کار خودش را‌ کرده بود.
روز انتخابات شورای بسیج رسانه هم ندانستیم؛ روزی که همه ی آنها که قبولت داشتند، دوباره آمدند و قبولت کردند تا برنامه های خوبت را در راس شورا برایشان به اجرا بگذاری، اما راه بلند بود و زمان‌ کوتاه و ما آن روز هم کرونا را ندیدیم؛ شاید کنارت نشسته بود.
دقیقا پنج شنبه بود؛ همان روزی که همه برای امواتشان فاتحه و قرآن‌ می خوانند و صلوات می فرستند؛ همان روزی که آن را متعلق به درگذشتگان می دانند و معتقدند که در این روز روحشان به آن جا که تعلق داشته اند، سر می زند و ما یادمان رفته بود پنج شنبه است و فقط دعا می کردیم.
اموات را یادمان رفته بود، فقط به این فکر می کردیم که خدا دستان شفاخواهمان را بگیرد و قبول کند و از پشت اندوه و دلهره با چشمانی لرزان دستی بیرون بیاید و عزیزمان را به داستان زندگیمان برگرداند.
گروه واتساپی رسانه شده بود حسینیه ی دلهای مضطرب؛ شبها را یادمان رفته بود، روزها را یادمان رفته بود، پنج شنبه را یادمان رفته بود؛ نمی دانستیم پنج شنبه که بیاید، تو دیگر نمی آیی؛ پنج شنبه که برود، تو را هم با خودش می برد.
با هر صدای اذانی که بلند می شد، دستانمان بلندتر می شد تا با اذانی دیگر، تو بلند شوی و گرد دلتنگی را از آیینه ی دلهامان بشویی، اما نمی دانستیم پنج شنبه که بیاید با آخرین اذانش، تو هم اذن رفتن می کنی و با ” اشهد و ان …” وضوی وصل میگیری و در سلوکی پاییزی، آخرین برگ از دفتر دلت را خط خطی می کنی و می روی.
چهره ی مصمم و پرامیدت از سرّ درونت خبر نمی داد؛ تو حتی آنقدر بزرگ و توانا بودی که ” محمد” و ” مهدی” دلشان به ماندنت قرص بود و چشم شان به در بود که ” بابا” بیاید و به رویشان لبخند بزند؛ دری که هیچ وقت برای بار دیگر به رویت باز نشد تا حسرت نداشتنت تا ابد روی دل کوچکشان بنشیند و سنگینی نبودنت را یتیمانه بر دوش بکشند.
پنج شنبه را که ورق زدی، آسمان هم گریست. جمعه‌‌ همین‌طوری هم دلتنگ هست، وای به این که دلتنگی به آخرین خداحافظی گره ات‌ زده باشد و تو در میان بهت و گیجیِ خاطرات، مات عبورِ آمبولانس باشی و با آسمان و آدمهایش اشک بریزی و به زمین و کرونا لعنت بفرستی.
” حرف های ما هنوز ناتمام…
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه باخبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی…
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود! “
( قیصر امین‌پور)
قلم هایت دلتنگت‌ می شوند، دستت دُرُست! زود نبود برای رفتن؟ بدان هیچگاه حواست از سرِ کلمات پرت نخواهد شد. روحت شاد رفیق!
______
————–
* زنده یاد ” پژمان مهدوی فر” روزنامه نگار فقید ایلامی و مدیرمسئول پایگاه های خبری ” تیتر آخر” و ” نسل آخر” در سن ۴۵ سالگی بر اثر ابتلا به کرونا، جان خود را از دست داد. از او دو فرزند خردسال به نام های ” محمد” و ” مهدی” به یادگار مانده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.