تاریخ انتشار : جمعه ۴ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۵:۴۳

شهید جمهور، پاداش آنهمه خدمت در سرزمین های نزدیک و دور   * زهرا قاسمیان 

شهید جمهور، پاداش آنهمه خدمت در سرزمین های نزدیک و دور   * زهرا قاسمیان 
نگاه اقتصاد
ظهر روز یکشنبه سی ام اردیبهشت ماه بود که خبری عجیب با این مضمون در فضای مجازی در حال انتشار بود! هلی کوپتر حامل رئیس جمهور رئیسی در حال بازگشت در استان آذربایجان شرقی مفقود شده!! با خواندن این خبر به خیالم شیطنت های فضای مجازی است و به سادگی از کنارش گذشتم. اما دیدم که نه، همه جا پخش است. تلویزیون که روشن شد دیدم که نه، شایعه نیست!! می گویند بالگرد حامل رئیس جمهور فرود سخت داشته و سرنوشتش نامشخص است. در آن شرایط و با شنیدن این خبر از رسانه ی رسمی، حساسیت ها بیشتر شد اما با خود گفتیم مگر چه شده، حتما جایی به اضطرار فرود آمده و به زودی خبری می شود از پیدا شدنش.
اما لحظات به سرعت سپری می شدند و با وجود آنکه شب شده بود، از هلی کوپتر و سرنوشت سرنشینان خبری نبود. می گفتند منطقه ای که در آن مفقود شده سرد و مه آلود است و جست و جو سخت، کم کم نگرانی ها جدی شد، تا صبح دعا می کردیم که با فرود سختی که داشته اند خدا کند از سرما جان سالم به در برده و در سلامت باشند. دریغ از اینکه سرنوشت چیزهای دیگری رقم زده بود و خواست خدا چیز دیگری بود. حوالی صبح و با طلوع خورشید، هلی کوپتر سوخته در آتش پیدا شد.
چقدر غریبانه، رئیس جمهور مظلوممان و یاران مظلموم تر از خویش، در  دل آتش و در دل جنگلی عمیق و سرد و بارانی در دره ای پر از مه، پرواز کردند،  در آن شب رویایی ابر، باران و مه، این پرنده های بهشتی را به سوی آسمان بدرقه کردند آن هم در چه شبی،در شب میلاد امام هشتم. بغض سراسر وجودم را فرا گرفت. از مظلومیت شخصی که سراسر وجودش پر از تقلا و تلاش و حرکت در راه اهدافش بود.
لحظه ای سکون و خستگی نداشت، مدام در حال سفر، و در پایان راه، یکی از همین سفرها، پایان سفر دنیوی و تازه شروع سفر اخروی ش بود. دلم از مظلومیت و سادگی اش گرفت. چقدر در میان ما مظلوم بود و چقدر مظلومانه ترکمان کرد، در حالی که ناسپاس بودیم و  نیش و کنایه اش می زدیم. 
به راستی شهید جمهور برازنده ی توست، تویی که با تمام سادگی و اخلاصت، لحظه ای از فکر مردم و مشکلات غافل نبودی و همه ی توانت در راه خدمت به این مردم بود. 
کاش می دانستم، در آن لحظات  پرواز عاشقانه ات به چه چیزی می اندیشی!؟  بدوشک به پروژه های که باید تمامشان می کردی، به روستاهایی و شهر هایی پرت و دور افتاده ای، که باید سر می زدی، می دانم در آن لحظات آخر هم به فکر ملت بودی، آه از آن شب حادثه،  در شب میلاد کسی که خالصانه در خدمتش بودی و به خادم ایشان معروف بودی.
می دانم در آن لحظات آخر هیچ  اضطراب و دلهره ای نداشتی، بلکه اشتیاق و خنده بر لب داشتی، چرا که در دل جنگل عمیق و باران خورده، عزیزی به دیدارت شتابان می آمد که همه ی عمر افتخار خادمی اش را داشتی و در اشتیاق لحظه ای بودی که دیدارش کنی. و البته که در آن لحظات و در آن مکان عجیب، چه کسی جز ایشان می توانست به استقبالت بیاید.
کاش خنده  زیبایت را می دیدم وقتی که آهوان  زیبا در میان مه  آمدند تا تو را مژده دهند که سر در آغوش یار داری، و چه لحظات شیرینی را تجربه کردی، فارغ بودی از حرکت، از نگرانی برای محرومان، از دغدغه های جمهوریت و از نگرانی های دنیایت. چقدر سبک شدی و سبک بودی در آن لحظات دیدار.
آری سرنوشت تو با کسی جز خودت قابل قیاس نیست. گریه برای تو فقط از غم فقدان تو در دنیای ماست چرا که تو هم اکنون شادی و در جایی، و در حضور کسانی هستی که لحظه ای در خواب دیدنشان برای هر کسی، آرزویی ست که شاید به خاطرش حاضرند همه ی هستی خود را بدهند. اما برای تو چقدر خاص شد. به راستی چه جایی میعادگاه تو و حضرت رضا شده بود!! غریب، ساکت، بارانی و سبز. چه جایی بهتر از این مکان. پایان ماموریتت چقدر حماسی شد و حماسه وار از میان ما پر کشیدی، شهادتت مبارک #شهید_جمهور
#
#ایلام_پایتخت_خادمین_اربعین_حسینی
#گروه_رسانه_ای_پویاخبر

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.