تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰ - ۲۰:۵۵

چالش مواجهه با مفهوم گناه در کتاب «سفر به دوزخ»

چالش مواجهه با مفهوم گناه در کتاب «سفر به دوزخ»
تهران- کتاب «سفر به دوزخ» که به تازگی منتشر شده، سفری است که می‌تواند سفر فردی هرکدام از ما در مواجهه با مفهوم گناه در زندگی‌مان باشد، چه خودمان آن را مرتکب شده باشیم و چه به انجام آن کمک کرده باشیم.

 

کتاب سفر به دوزخ نوشتۀ شان اسماکر با ترجمۀ مهسا خراسانی که به تازگی از سوی نشر خوب به چاپ رسیده تشریح سفری است که می تواند سفر فردی هرکدام از ما در مواجهه با مفهوم گناه در زندگی‌مان باشد، چه خودمان آن را مرتکب شده باشیم و چه به انجام آن کمک کرده باشیم.

این کتاب با نام اصلی These Nameless Things در سال ۲۰۲۰ به چاپ رسیده است.

شان اسماکر، نویسنده کتاب در لنکستر پنسیلوانیا زندگی می‌کند و علاوه بر نوشتن کتاب، داستان‌نویسی هم آموزش می‌دهد. او همراه همسرش پادکستی با نام داستان‌های میان ما که گفت‌وگوهایی درباره نوشتن و خلاقیت و زندگی خانوادگی است، تولید می‌کند.

وی نویسندۀ سه رمانی است که همگی جوایزی را از آن خود کرده اند؛ روزی که فرشته ها سقوط کردند، دروازه ای به آن جهان و درخش ستاره های دوردست. لنکستر همچنین زندگی نامه ای با عنوان وقتی غریبه بودیم به رشته تحریر درآورده است.

مواجهه‌ای با مفهوم گناه ورای داستان زندگی در کوهستان وحشت

در معرفی این کتاب آمده است:

دن مدتی در کوهستان اسرارآمیز اسیر بوده و شکنجه می شد، اما بخت با او یار بود و توانست از آنجا بگریزد. اگرچه آزادی برای او بهای سنگینی داشت، از دست دادن حافظه. او خاطرات بسیار کمی از حوادث و تجربه ی هولناک کوهستان به یاد دارد. اما یک چیزی را به خوبی می داند و آن این است که فرارش به معنای تنها گذاشتن برادرش در آن مکان هولناک بوده است.

«چطور ممکن است این همه خاطره در حافظه وجود داشته باشد؟ ذهن آنها را کجا جا میدهد؟ این مجموعه ی عشق و غصه، ترس و لذت را در کدام کنج و کدام شکاف حافظه مان نگه می داریم؟ در کدام گوشه ی ذهنمان خاطره ی کسی را نگه می داریم که مدت ها پیش ملاقاتش کرده ایم؟ خاطرات ناامیدی و دروغ ها را کجا پنهان می کنیم؟»

دن مدت‌هاست که منتظر بازگشت برادرش از کوهستان است، یک شکنجه‌گاه و دوزخ وحشتناک که امیدوار است برادرش از آن‌ جان به در ببرد. او البته در آن محل تنها نیست، چند نفر دیگر هم هستند، آدم‌هایی که گویا به ناچار مانده‌اند و یک روزی تصمیم می‌گیرند که بروند، همان‌طور که قبلی‌ها رفتند و حالا ۹ نفر بیشتر باقی نمانده‌اند.

سفر به دوزخ در نگاه اول داستان چند آدمی است که میان کوهستان و جنگل زندگی می‌کنند، بیشتر از زندگی انگار که گیر افتاده‌اند و کتاب قدم به قدم با معرفی شخصیت‌ها و طرح موقعیت‌ها ما را با سوال‌های زیادی روبه‌رو می‌کند، سوال‌هایی که برای پیدا کردن جوابشان به سرعت و مشتاقانه از هر فصل سراغ فصل بعدی می‌رویم تا از داستان این آدم‌ها، کوهستان وحشتناک، شرق مرموز و نفرات کم ماندگار در این مکان سردربیاوریم. اما همین‌طور که جلو می‌رویم، گویا جایی در ناخودآگاهمان (درست مثل شخصیت‌های کتاب که با جرقه‌هایی گذشته خود را به یاد می‌آورند) مفاهیم آشنایی در ذهنمان روشن می‌شود، استعاره‌هایی که نشان می‌دهد ماجرا فقط داستان زندگی چند آدم نیست، بلکه کل جریان زندگی و مفهوم گناه است.

سفر به دوزخ می‌تواند سفر فردی هرکدام از ما در مواجهه با مفهوم گناه در زندگی‌مان باشد، چه خودمان آن را مرتکب شده باشیم، چه به انجام آن کمک کرده باشیم. و اگر در معرض هر گناهی، آدم‌های بی‌گناهی وجود داشته باشند (که دارند) و ظلمی که به آن‌ها شده، لاجرم هرکدام از ما می‌توانیم در برابر این پرسش قرار بگیریم که چه برخوردی با گناهکار خواهیم کرد؟ با این حساب سفر به دوزخ شاید بیشتر ماندن در برزخ باشد یا به تعبیر خود نویسنده داستانی برای کسانی که در جهنم شخصی‌شان اسیر شده‌اند، تا زمانی که راهی برای خلاصی از آن پیدا کنند.

در کتاب نشانه‌هایی از کتاب دوزخ دانته نیز به چشم می‌خورد و نویسنده هم در یادداشتی گفته است که شیفتگی‌اش نسبت به این کتاب دانته باعث نوشتن داستان کتاب شده، داستانی که ۷سال در ذهنش پرورش داده است.

سفر به دوزخ پس از یک قسمت کوتاه با عنوان «سرآغاز:اعتراف» در دو بخش (هرکدام ۱۵ قسمت) تنظیم شده است.

در قسمتی از این کتاب با عنوان «گذر» آمده است:

همان طور که پایین می رفتیم مه مدام غلیظ تر و مسیر مدام باریک تر می شد. در بعضی قسمت ها نوک انگشتان پایم به لبه پرتگاه می رسید و فقط برای پاشنه هایم جای کافی وجود داشت. هردو پشتمان را به سطح صخره ها چسبانده بودیم. نمی دانستم چقدر دیگر می توانیم به پیشروی ادامه دهیم. مدام به فضای مه آلودپیش رویم نگاه می کردم به این امید که دوباره کمی بر پهنای جاده افزوده شود و به اندازه طبیعی برگردد اما نهایتا تا سه متر جلوتر را می توانستم ببینم.

دائم عقب را نگاه می کردم و از لوچیا می پرسیدم: «تو خوبی؟» امیدوار بودم او به اندازۀ هردویمان شهامت داشته باشد. او هم سر تکان می داد یعنی فقط سرش را کمی خم می کرد به جلو. گاهی هم نگاهم می کرد و با چشم های مهربانش بخند می زد.

لبخند. دوباره همان احساس در وجودم شکل گرفت: امید (ص.۲۲۳).

کتاب سفر به دوزخ نوشتۀ شان اسماکر با ترجمۀ مهسا خراسانی در ۳۲۸ صفحه و شمارگان ۵۰۰ نسخه به تازگی از سوی نشر خوب به چاپ رسیده است./ایرنا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.