تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۴۴

چرا امیدها با آرزوها بیگانه اند؟!  * خداداد ابراهیمی/ روزنامه‌نگار

چرا امیدها با آرزوها  بیگانه اند؟!  * خداداد ابراهیمی/ روزنامه‌نگار
نگاه اقتصاد

“چقدر چشات قشنگه؟!
می تونستی هنرپیشه بشی ها!
فکر کن! اگه شمال شهر زندگی می کردی، می تونستی یه هنرپیشه بشی! ”

پسرک هاج و واج فقط پوزخند می زند…

۱) یکی از کاربران خوش قریحه و نوعدوست شبکه های اجتماعی، با انتشار فیلمی یک دقیقه‌ای، یکی از واقعیت‌های اجتماعی کف خیابان را باز تعریف کرده تا به مسئولان نهیبی بزند. او در مصاحبه‌ای کوتاه، ساده و بی پیرایه یکی از کودکان کار را خطاب قرار داده ؛

“چقدر چشات قشنگه؟!
می تونستی هنرپیشه بشی ها!
فکر کن! اگه شمال شهر زندگی می کردی، می تونستی یه هنرپیشه بشی! ”

پسرک هاج و واج فقط پوزخند می زند.
دوباره پسرک نوجوان خطاب قرار می گیرد؛
“وقتی بزرگ شدی، می‌خوای چیکاره شی؟
پسرک: کار کنم
چه کاری؟
پسرک: آغشار (آشغال) جم کنم و ازهم سوا کنم و بفروشم
یه آرزوی بزرگ بکن!
پسرک: چی؟
چه آرزویی داری؟
پسرک: چی؟ آرزو؟ آرزو چیه؟ ”

 

۲) کودک کار! هموطن! دلبندم!
نمی‌دانم. اهل کجایی ؟!
نامت را حتی نمی‌دانم اما “امید” خطابت می کنم از اینکه امید با “آرزو” بیگانه است، سخت متأسفم، امیدهای به آرزو نرسیده‌ی روزگار ما فراوانند. خوب می‌دانم که آرزو، گمشده‌ی توست. آرزو، بانک های مملو از اسکناس‌هایی‌ست که از پول قُلک تو اختلاس شده، آرزو، پورشه های رنگارنگ آقازاده هاست که گاه و بیگاه، از کنارت به سرعت برق می گذرند،
آرزو را “بابک” ها از رویاهایت دزدیده‌اند، آرزو را “خاوری” ها به خاور دور ربوده اند، آرزو را در “صندوق ذخیره” نکردند تا سهمی از آن به تو نرسد. آرزو، ریال و تومن و هزار و میلیون نیست، آرزو میلیارد میلیارد است آنقدر که از شمارش صفرهایش خسته می‌شوی. اصلاً گویی اینکه حتی آرزوی شمردنش را از تو گرفته‌اند، آرزو، در حساب بانک های خارج از کشور، در ویلاهای لندن، در قشلاق، ییلاق‌های اروپاست. در ویلاهای شمال، در گردنه‌ی حیران، در مجوز بانک های خصوصی، در صرافی ها، در ریاست مدیران مادام العمر، در وی. آی .پی هواپیماها، در عرصه کشتی ها، در دلارهای آغشته به نفت، در انحصار اسکله ها، معنی کرده‌اند، تا اسکلتی بیش، از تو باقی نگذارند و در حسرت آرزوها بمانی.
آرزو، دریاست، رویاست، فرداست، که تو نداری. یعنی حرامی ها، آنقدر به سفره‌ات دست درازی کرده‌اند که فردایی برایت نگذاشته‌اند.
می‌دانم که آرزو، رویای گمشده توست. می دانم که از هیچ خیریه‌ای، خیری ندیدی. می دانم که آشغال ها، آرزویت را به گَند کشیده‌اند. می‌دانم که آشغال‌ها، زندگیت را تهدید می‌کنند و اما خوب می‌دانم که آشغال ها را باید بی درنگ ضدعفونی کنیم. این را همه قلم های نستوه آرمانی فریاد می زنند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.