تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۹ - ۲۳:۱۷

بازخوانی خاطره تلخ بمباران یک روستا در ایلام

بازخوانی خاطره تلخ بمباران یک روستا در ایلام
.

ایلام- منطقه گرمسیری ماربره در این فصل از سال به پیشواز بهار می رفت و دشت ها و کوه هایش لباسی از مخمل سبز بر تن کرده و غنچه بلوط زارهایش بر شاخساران درختان کهن خودنمایی می کرد و مردم ساکن خود را مهیای جشن بهار می کردند اما واپسین روزهای سال ۶۳ سرنوشت دیگری در انتظار مردمان این خطه بود.

به گزارش ایرنا، زمستان سال ۶۳ شمار زیادی از مردم مناطق مختلف شهر ایلام برای در امان ماندن از بمباران رژیم هوایی از شهر به روستای ماربره از توابع بخش صالح آباد در دل کوه پناه آورده بودند و جمعیتش بیش از هر زمان دیگر بود.

هوای آفتابی و بهاری که سبزی و طراوت طبیعت زیبایی آن را صد چندان کرده بود در یک لحظه با غرش هواپیماهای جنگی و بمباران هوایی در روز ۱۹ اسفند ۶۳ روستای عشایرنشین ماربره به تلی از گرد و خاک مبدل شد.

خاطرات حماسی دفاع مقدس که در چارچوب دهشتناک جنگ تحمیلی رخ داده اند و این متن به یکی از آنها می پردازد به روز ۱۹ نوزدهم اسفندماه سال ۶۳ بر می گردد، روزی که از زمین به آسمان ستاره باریدن گرفت و روستای ماربره معراجگاه شهدای بی گناه و زنان و مردان و کودکان بی پناه شد.

روستای کوچک ماربره در حد فاصل ایلام – محور عملیاتی میمک و مهران، بی اعتنا به تجاوز دژخیمان بعثی مرهم آرامش برای رزمندگان و مدافعان شده بود و مردم ساکن در این روستا و سایر پناهجویان و مردم جنگ زده برای در امان ماندن از بمباران رژیم بعث از شهر به این روستا پناه آورده بودند.

صدای غرش هواپیماها که دیوار صوتی را شکست هرکسی برای در امان ماندن از گلوله و ترکش به گوشه ای پناه می جست در یک چشم بر هم زدن همه چیز متلاشی شد و خانه هایی که تا چند لحظه قبل بوی غذا و زندگی از آنها به مشام می رسید حالا به تلی از خاک مبدل شده بود و بوی دود و باروت همه فضا را سهمگین کرده بود.

صدای جیغ و گریه و ناله و شیون زنان و کودکان و تکاپوی مردانی با تن هایی زخمی و سر و رویی خونین برای نجات جان عزیزانشان تصاویر گنگ و مبهم بود که آخرین لحظه های هوشیاریشان را در ذهن ثبت کرده است.

هوا داشت کم کم بهاری می شد و همه کوه ها و دشت های زیبای ماربره و اطرافش به واسطه فرا رسیدن بهار سبز بود و زیبا، گلهای کوچک بابونه و آلاله های قرمز تازه سر از خاک بر آورده بودند و چمن همچون دامنی سبز بر همه جا گسترده و شوخ و شنگی طبیعت همه را مست مست کرده بود و پرندگان خوش الحان در حال خواندن و کودکان کوچک در حال بازی بودند.

خورشید کم کم به وسط آسمان نزدیک می شد و زنان مشغول مهیا کردن غذا برای نهار افراد خانواده بودند، کودکان شادی کنان در حال رفت و آمد و بازی در کوچه های خاکی روستا بودند، نزدیکی‌های ساعت ۱۱ ظهر است، صدای غرش هواپیماهای جنگی و پاسخ ناموزون چند پدافند هوایی دیدگانت را به سمت آسمان معطوف می‌سازد.

انبوهی از هواپیماهای دشمن بر فراز منطقه جولان می‌دهند، لحظه به لحظه بر غرش سهمگین هواپیماهای جنگی افزوده می‌شود که البته برای اهالی روستایی با کمترین فاصله با سنگرهای جنگ اتفاق جدیدی نبود که ناگهان نخستین انفجار در میانه روستا خاک و خشت و تن پاره زن و کودک را به هوا پرتاب کرد.

ساعت یازده و نیم قبل از ظهر حجم وسیعی از آتش و سرب بر سر مردم مرزدار ماربره در دامنه کوهستانی که از دیرباز به نخجیرگاه نامبردار شده بارید و بارید تا شقاقستان ماربره شکل گیرد.

صحنه دلخراشی است! صدای شیون و زاری مادران و کودکان خاطرت را بیشتر آزرده می کند.هر کسی در پس عزیزش شیون کنان در تکاپو است، دود و گرد و غبار جلوی چشم ها را گرفته و هراس و ترسی دهشتناک وجود همه را مملو از اضطراب کرده است.

تپش قلب ها به اوج خود رسیده و رنگ از چهره همه پریده است، دیدن تصاویری تلخ از پر پر شدن جان عزیزانت همچون کابوسی ترسناک در برابر چشمانت رد می شود، کدام یک را بغلی کنی و به کجا پناه ببری…

مادر هراسان در حالی که خون از سر و صورتش به زمین می ریزد با دست های خون آلود و گلی، خاک بر سر می ریزد و یک به یک نام عزیزانش را به زبان می راند…

هر کسی در گوشه ای افتاده و خانه های کاه گلی روستا آوار شده و کسی در زیر این آوارها از شدت درد ناله می کند.

بوی دود و خون و باروت و جسدهای سوخته و چادرهای نیم سوخته بسیار مشمئز کننده و درد آور است و بدتر از آن دیدن ترس و وحشت و هراس کسانی که با تن های مجروح جسدهای نیمه جان عزیزانشان را از زیر آوار بیرون می کشند.

صدای شیون و ناله و فریاد همه دشت به آن زیبایی را با دیدن این تصاویر وحشتناک آنچنان نازیبا می کند که گویی گردبادی آمده و قیامتی در این روستای کوچک به پا کرده و همه زیبایی ها را در خود بلیعده است.

مادر نگران و پریشان از پی بچه هایش یک به یک دوان است جسد پدر را که نیمه جان که از هوش رفته می بیند پایش سست می شود و با همه وجود شیون می کند ‘ وه وه وی….’

کمی آن سو تر جسد تکه تکه شده دختر بزرگش نای نفسش را بند می آورد… کمی آن سوتر پسرش با تنی زخمی و خون آلود که بابایش را صدا می کند و دو دختر زخمی دیگرش همه وجودش را پر از درد می کند…

آخر به داد کدام عزیزش برسد، سرکدام یک را به بغل بگیرد و در رسای کدام عزیزش شیون کند… داغ این مصیبت و شدت جراحت و خون ریزی زخمش تنش را هر لحظه بی جان می کند و در حالی همه رمقش را برای جمع آوری جسدهای نیمه جان بچه هایش جمع می کند از هوش می رود.

اضطراب عجیبی در میان چشم های یکایک اعضای افرادی که از دور و نزدیک پس از اتمام بمباران خود را به محل حادثه رسانده اند موج می‌زند. لحظه‌ای صدای وحشت انگیز راکت ها قطع شده و از هر خانه ای دود غلیظ و سیاهی بلند است، روستای مابره که پناهگاه مردم آواره بود حالا به جهنمی سیاه و قتلگاه عزیزان ایلامی مبدل شده است!

ستون های دیوار کاه گلی روستا توان ایستادن ندارند، همچون گهواره در مسیر هواپیماها به رعشه درآمده و بر خود می‌لرزند گویی لحظه‌ای دیگر بر قلبت فرو می‌ریزند، دیگر به هیچ چیز نمی‌توانی فکر کنی.

آتش خشم و سفاکی دشمن در کوی و برزن روستا شعله ور شد و فصلی دیگر از مظلومیت و استقامت و صبوری زنان و مردان و بچه های این دیار رقم می‌خورد.

کسی نمی داند از لحظه هجوم وحشیانه هواپیمای دشمن تا رسیدن آمبولانس های امداد چقدر گذشته، آتش حادثه رو به سردی می‌گراید، وضع مردم روستا و دیدن آن صحنه های دلخراش و غمبار هر دلی را به درد می آورد، روستای زیبای ماربره اکنون با پیکرهای شهدا و ناله های مجروحین و دود و خرابی و ویرانی تصویر زشتی را به خود گرفته، صدای گریه مردم دل هر انسانی را به درد می‌آورد، صحنه‌های تکان دهنده بمباران اوج وقاحت دشمن را به تصویر می‌کشد.

هر کسی را با آمبولانس به بیمارستان می رسانند، همه غرق در خاک و خونند و پدرم را بیمارستانی در کرمانشاه منتقل می کنند که چند روز بعد بر اثر جراحات و خون ریزی شهید می شود، برادرم را به بیمارستانی در مشهد اعزام می کنند، خواهر بزرگم شهید می شود، خواهر دیگرم به همراه مادرم که مجروح اند به بیمارستانی دیگر و من که حدود شش سال دارم به بیمارستان امام خمینی (ره) شهر ایلام منتقل می کنند.

پرستار در حال دلداری دادن و بیرون آوردن ترکش و بخیه زدن پایم بود که دوباره صدای غرش هواپیماها بلند شد، هراسناک مرا بغل و به پناهگاه می برد، آغوشش امن ترین جای دنیای کوچکم بود و طنین صدایش همچون صدای مادرم آرامش بخش جان مجروحم، با وجود شدت درد نای گریه کردن و جیغ زدن نداشتم، تمام تصویر مقابل چشمم دود غلیظ و آتش و صدای شیون مادرم بود…

پس از چند لحظه همه بیمارستان هم تخریب می شود و دیگر به یاد ندارم در کجا مداوا و بستری شدم که بالاخره پس سه الی چهار روز مرا تحویل مادرم دادند، مادری که با سری باند پیچی شده و لباسی سیاه داغ پدر و خواهر بزرگم را بر دل داشت و همچنان از بی خبری برادرم و فراغ عزیزانش رمقی نداشت با دیدنم تبسمی بر لبش نشست که در این وانفسا حداقل من و خواهر و سه برادرم برایش باقی مانده بودیم، قوت قلبی برایش شد.

این خاطرات بر اساس زندگی نامه خانم مهین قاسمی که پدر و خواهرش را در این حادثه به شهادت رسیده و مادر و ۲ برادر و خواهر دیگرش مجروح شده اند و خود به دلیل بمباران بیمارستان اسناد بستری اش در بیمارستان از بین می رود و هیچ جانبازی و ایثارگری ندارد، نوشته شده است.

به گزارش خبرنگار ایرنا، حمید حیدر پناه محقق فرهنگی – اجتماعی ایلام دراین باره نوشته است ‘بمباران ماربره در ۱۹ اسفند سال ۶۳ به عنوان روزی تلخ و فراموش نشدنی در تاریخ ایلام کمتر مورد توجه رسانه ها و نسل ها بعدی قرار گرفته است.

نگاهی به اسامی شهدای گرانقدر این حمله دردناک و مشابهت برخی از فامیلی ها نشان دهنده عمق فاجعه است (۱۰ نفر داراب پور، پنج نفر مینایی، پنج نفر سارایی و …) که چه تعداد اعضای خانواده ها و اقوام نزدیک در یک روز و در یک جا به شهادت رسیده اند و جا دارد این حادثه که سند محکمی از جنایت های دشمن بعثی و مظلومیت مردم استان ایلام در طول جنگ است، بیشتر مورد توجه و بررسی قرار گیرد.

بی گمان نظیر این حادثه در استان ایلام، رویدادهای منحصربه ‌فرد دیگری همچون بمباران زمین فوتبال چوار و بمباران یک روستا و شهادت ۵۵ نفر ، لحظات سخت و جانگدار از دست رفتن عزیزان در پیش چشمان خانواده از جمله خاطرات تلخ روزهای جنگ در ایلام مقاوم و صبور هستند که باید به عنوان یک رویداد ماندگار در تاریخ ثبت شوند و آنقدر تکرار شوند تا نسل های بعدی بدانند این مردم مظلوم و قانع چگونه مردانه از سرحدات مرزی و میهن خویش دفاع کردند و برای همیشه حوادث تلخ آن دوران و جنایت رژیم بعث در ذهن ها باقی بماند.

مردم ایلام به خصوص ایلات و عشایر مرزبان و غیور این استان در هشت سال جنگ تحمیلی با بذل جان از کیان اسلامی دفاع کرده اند و با عملیات فتح میمک و آزاد سازی ارتفاعات آن بارها و بارها شجاعت و حماسه آفرینی خویش را به رخ کشیدند.

اهالی ایل عالی بیگی یکی از ایلات بزرگ استان مرزی ایلام در حد فاصل شهر ایلام و نوار مرز ایران و عراق در دامنه های کوهستان شانخجیر سکونت دارند.

فاصله مناطق استقرار اهالی روستایی و عشایر این ایل با خط مقدم جبهه در دوران دفاع مقدس کمتر از ۵۰ کیلومتر بود.
در ۱۹ اسفند سال ۶۳ توسط بمب افکن های رژیم بعثی عراق روستای ماربره، هدف بمباران هوایی قرار گرفت که در جریان آن در مجموع ۵۵ نفر از اهالی آن به شهادت رسیدند./ایرنا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.